«انار»
در روزگار کودکی، مادر از قول مادربزرگِ خود برایم نقل کرده بود:«اگر بتوانی
یک انار کامل را بدون اینکه یک دانهاش را حرام کنی بخوری به هر آرزویی که داری میرسی» و من هر سال پاییز با کولهباری از آرزوهای رنگارنگ به سراغ انارها میرفتم و اناری را برمیداشتم و با وسواس و دقت مواظب بودم یک دانهی آن را هم حرام نکنم! سالهاست پاییز به انار که نگاه میکنم یاد این جملهی مادر میافتم و حکمت پشت آن را حالا میفهمم. زندگی همان انارِ در دستان ماست و دانههای انار هم لحظههای زندگی ما هستند.
معمولا اناری که در دست ماست را با بیخیالی میخوریم و بیشتر اوقات تعدادی از دانههای آن بیرون پرت میشود و برای ما اهمیت ندارد! چون هر انار پُر است از دانههای سرخ و از دست دادن تعدادی از دانههای کوچک خیلی مهم جلوه نمیکند و حال آنکس که قدر همهی دانهها را بداند به آرزوهایش میرسد، درست مانند آنکه قدر تکتک لحظههای عمر را میداند و ساعتی را در میان این همه ساعت حرام نمیکند و میداند هر ثانیه یک یاقوت است در دستان او. تا امروز چقدر از دانههای انارمان را از دست دادهایم؟ شاید این پاییز آغازی باشد برای درک دانه دانهی یاقوتهای زندگیمان.
مریم برهانی.
دیدگاه خود را بنویسید